بچه ترک

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عشق فقط یا ابن الحسن

09 اردیبهشت 1395 توسط زينب اسدي

بسم الله الرحمن الرحیم

انتظار،مهدويت،ثانيه ها،مهدي،عشق

روزها در حال گذر

شب ها در حال عبور

این زمان است که در گذرِِ جاری حضورت

قدم می زند در خلقت

و گرنه تا تو که صاحب زمانش هستی ” هستی ” :

زمان را ارزشی برای گذشتن نیست

ثانیه ها را

به نام ت

به عشق ت :

به سبک بالی می گذرانم که غرق م در حضورت

که لبریزم از داشتنت

و تو تمام دارایی من ی در زمین

یاد هست ؟

فقط از تو نامی می شناختم و نَسَبی

و آن هم به امام بودنت بود و بس

اما حال :

مرا ببین که چه حوّای بیقراری شده ام برای آدم م

مولای من :

اگر قرار به عشق و عاشقی باشد آن هم به رسم ابتدای خلقت :

من فقط تو را برای عشقبازی انتخاب می کنم

تنها تو را که لایق عاشقانه های خدایی در خلقت

تو که والاترین انسانی در آفرینش

تو که قراره خلقت از ابتدا تا انتها به آرامش نگاه ت بسته است

مرا بخوان

مرا بخواه :

اجازه بده :

کمی در خلوت های عاشقانه ام تنهایی ام را با تو قسمت کنم :

برای ت یک دنیا عشق کنار گذاشته ام با دسته ای نرگس

کم است اما به بزرگواری ات قبول کن

که از وقتی تو شدی دارایی ام :

تمام داشتن های دنیا برای م حقیر می آید

این من

این خیابان دنیا

این تو

این مسیر روشن ظهور :

چشم به راه م

نشانه ام : دسته ی زیبای نرگسی که در دست دارم

آمدی : مرا حتما می بینی

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 نظر دهید »

بزرگ داشت معلم

09 اردیبهشت 1395 توسط زينب اسدي

امام سجاد علیه السلام : حق استاد تو این است که بزرگش داری و محضرش را محترم شماری و با دقت به سخنانش گوش بسپاری . (من لا یحضر الفقیه ، ج 2 ،ص 620)

 نظر دهید »

داستان کوتاه

23 فروردین 1395 توسط زينب اسدي

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»
زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر…، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.»
پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.»

 نظر دهید »
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

بچه ترک

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دفاع از ولایت
    • دفاع از ولایت
  • شباهت امام زمان به پیامبر
  • داستان کوتاه
  • دعا
  • جرج جرداق
  • یا حیدر
  • حرف دلم
  • طلبه کاری
  • خاطره من طلبه
  • معلم
  • امام زمان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس